خـــود را به من عادت نده مــــن مثــل هرکــس نیستـم
یک روز هستم پـــــیش تو یک روز دیـــگر نیستــــــم
از من مخواه عاشـق شدن عاشقـــی سرابی بیش نیست
آن کس که از مـن ساختند جزسایه ایی ازخویش نیست
هرگــز بـرایــــم دل مـــده چشمــــــان خود را تر نکـن
این وضع پـــر آشوب من آشفتــــــه و بـدتــــــر نکـــن
هرگــــز نگویی خواهمت من دوســــــــتت دارم هنـوز
تو حیف هستی نازنیــــــن در پای بی مهـــــــرم نسـوز
سر مستـــی و دلـــــدادگی ازمن گذشتس خستـه ام
من از عمق رفاقت ها، من از لطف صـداقت ها، من از بازی نور در سینه بی قلب ظلمت ها نمی ترسم، من از حرف جــــدایی ها، مرگ آشنایی ها، من از میلاد تلخ بی وفــــــــایی ها می ترسم.
من از پروانــه بودن ها، من از دیــوانه بودن ها، من از بـازی یک شعلهٔ سوزنده که آتش زده بر دامان پروانه نمی ترسم، من از هیچ بودن ها، از عشـــــــق نداشتن ها، از بی کسی و خلوت انسانها می ترسم
†??'§ : آواره مرگ , وب سایت رسمی آواره مرگ,
]
دیدن عکسهایت، شنیدن صدایت، تکرار خاطره هاست!
خاطره هایی به رنگ سبز، به شیرینی لحظه های کنار تو بودن!
کاش دوباره خاطره ها تکرار شوند!
کاش دوباره در کنار هم بنشینیم و من از بی تابی و بی قراری دلم برایت بگویم.
راه رفتن در کنارت آرزوییست همیشگی!
گرچه دلم میخواهد همیشه در کنارم باشی اما روزگار چنین نمی خواهد
و من به همان چند لحظه در کنار تو بودن نیز قانعم!
------------------------------------------------------------------------
آواره مرگ -- بهنوش
بَرِ مرداب تنهایی
صدای پای آب می خواهم
نفس دیگر به تنگ آمد
نشسته روی سینه
کوه خاموشی
روان با تن به جنگ آمد
کجایی ساربان حالا؟!
صدای زنگ می خواهم!
ببخش اگه از من و تو یه عکس خوشگل کشیدم
ببخش اگه رو کاغذم عکس دوتا دل کشیدم
ببخش اگه تو قلب من جز تو کس دیگه نبود
دوست داشتنت برای من یه اشتباه ساده بود
وقتی که دیدمت برام یه حس تازه ای بودی
کاشکی تو سرنوشت من یه عشق واقعی بودی
دل بستم از رو سادگی، شدی همه دنیای من
می بخشمت حالا که نیست پیش تو دیگه جای من
نمی دونستم که می خوای ساده ازم دل بکنی
ببخش که فکر کرده بودم فقط دیوونه ی منی
نذاشتی هیچ بهونه ای واسه دوباره دیدنت
گل هات و ور دار و برو دوست ندارم ببینمت
بیا قرار بگذاریم که . . .
هیچ وقت با هم قرار ی نداشته باشیم !
بگذار همیشه اتفاق بیافتد !
این طور بهتر است من هر لحظه منتظر اتفاقم !
منتظر ِ یک اتفاق که " تــــو " را به " مـن " برساند.
پی نوشت:
دلتنگی
از نیمههای شب
وقتی که تیکتاکِ عقربهها
عمق تنهاییت را به رخ میکشند
آغاز میشود
جوون تر که بودم یکی عاشقم بود
من و که نمی دید دلش می گرفت زود
می گفت خیلی وقته دلم پا به پاته
می گفت هر جا باشی نگاهم به راتــه
منم بچه بودم دلم پر پرش شد
بهش ایـــن و گفتم اونم بـــاورش شد
خلاصه نشستیم یه رویا کشیدیم
واسه زندگیمون چه خوابایـــی دیدیم
به هم قـــــول دادیم که با هم بمونیم
تا هر جا که می شه تا هر جا بتونیم
ولی من نموندم نه اینکه نمی شد
زدم زیر قولم دلم دم دمی شد
حالا گـــاهی وقتا به یادش می افتم
درست لحظه هایی که یادش می افتم
تموم وجودم پر از شرم می شه
به این خاطراتش سرم گرم می شه
به هم قـــــول دادیم که با هم بمونیم
تا هر جا که میشه تا هر جا بتونیم
خودم زندگیم و به حسرت سپردم
درست خاطرم نیست ولی پاش و خوردم
ای کاش احساسم گلی می بود ، میریخت عطرش را به دامانت
یا مثل یک پروانه پر میزد ، رقصان به روی طاق ایوانت
.
ای کاش احساسم کبوتر بود ، بر بام قلبت آشیان میکرد
از دست تو یک دانه برمیچید ، عشقی به قلبت میهمان میکرد
.
ای کاش احساسم درختی بود ، تو در پناه سایه اش بودی
یا مثل شمعی در شبت میسوخت ، تو مست در میخانه اش بودی
.
ای کاش احساسم صدایی داشت ، از حال و روزش با تو دم میزد
مثل هزاران دانه برفی ، سرما به جان دشت غم میزد
.
ای کاش احساسم هویدا بود ، در بستر قلبم نمی آسود
یا در سیاهی دو چشمانم ، خاموش نمیگشت و نمی آلود
.
ای کاش احساسم قلم میگشت ، تا در نهایت جمله ای میشد
یعنی که “دوستت دارم”ی میگشت ، تا معنی احساس من میشد !
.
نوشتن یه سعادت هست! و من خوشحالم که این سعادت این بار در قالب یه داستان کوتاه به من رو کرده. داستانی که می خونید دست نوشته خودم هست. آره می دونم شاید خیلی مشکل داشته باشه ولی خوب چه می شه کرد! به بزرگی خودتون ببخشید. تشکر می کنم از فرزانه و رومینا که با نظراتشون راهنمایی کردن من رو. این داستان کوتاه در قسمت دست نوشته های خودم قرار گرفته. منتظر نظراتتون هستم. بسم الله....
??ادامه مطلب??
C†?êmê§ |