†??'§ : پوستر جدید آواره مرگ , آواره مرگ , وب سایت رسمی آواره مرگ, بهنوش 16 , پوستر جدید آواره مرگ کاری از دوست خوبم حسن چراغیان, دهرم,
من تو رو می پرستم
یه عمره عاشقانه
به انتظار نشستم
تو ماه آسمونی
فرشته زمینی
برای قلب خستم
پناه اخرینی
بی تو گل وا نمی شه
دردم دوا نمی شه
دلم تا دنیا دنیاست
از تو جدا نمی شه
عاشقم من دنیای من تویی تو
عاشقم من رویای من تویی تو
ای که بی تو شبم سحر نمیشه
عاشقم من دنیای من تویی تو
عاشقم من رویای من تویی تو
ای که بی تو شبم سحر نمیشه
عاشقم من
خدا کنه همیشه که یار من تو باشی
به هر کجا که هستم کنار من تو باشی
خدا خودش میدونه بی تو میشم دیوونه
بیا که بی تو ای گل بهار من خزونه
بی تو گل وا نمی شه
دردم دوا نمی شه
دلم تا دنیا دنیاست
از تو جدا نمی شه
عاشقم من دنیای من تویی تو
عاشقم من رویای من تویی تو
ای که بی تو شبم سحر نمیشه
عاشقم من
عاشقم من دنیای من تویی تو
عاشقم من رویای من تویی تو
ای که بی تو شبم سحر نمیشه
عاشقم من
عاشقم من دنیای من تویی تو
عاشقم من رویای من تویی تو
ای که بی تو شبم سحر نمیشه
عاشقم من
با اصرار از شوهرش میخواهد که طلاقش دهد. شوهرش میگوید چرا؟ ما که زندگی خوبی داریم. از زن اصرار و از شوهر انکار. در نهایت شوهر با سرسختی زیاد میپذیرد، به شرط و شروط ها. زن مشتاقانه انتظار میکشد شرح شروط را. تمام ۱۳۶۴ سکهٔ بهار آزادی مهریه آت را میباید ببخشی. زن با کمال میل میپذیرد. در دفترخانه مرد رو به زن کرده و میگوید حال که جدا شدیم . لیکن تنها به یک سوالم جواب بده. زن میپذیرد. “چه چیز باعث شد اصرار بر جدائی داشته باشی و به خاطر آن حاضر شوی قید مهریه ات که با آن دشواری حین بله برون پدر و مادرت به گردنم انداختن را بزنی. زن با لبخندی شیطنت آمیز جواب داد :طاقت شنیدن داری؟ مرد با آرامی گفت :آری. زن با اعتماد به نفس گفت: ۲ ماه پیش با مردی اشنا شدم که از هر لحاظ نسبت به تو سر بود.از اینجا یک راست میرم محضری که وعده دارم با او، تا زندگی واقعی در ناز و نعمت را تجربه کنم.
مرد بیچاره هاج و واج رفتن همسر سابقش را به تماشا نشست. زن از محضر طلاق بیرون آمد و تاکسی گرفت .وقتی به مقصد رسید کیفش را گشود تا کرایه را بپردازد. نامهای در کیفش بود. با تعجب بازش کرد. خطّ همسر سابقش بود.نوشته بود: ” فکر میکردم احمق باشی ولی نه اینقدر. نامه را با پوزخند پاره کرد و به محضر ازدواجی که با همسر جدیدش وعده کرده بود رفت .منتظر بود که تلفنش زنگ زد. برق شادی در چشمانش قابل دیدن بود.شمارهٔ همسر جدیدش بود. تماس را پاسخ گفت: سلام کجایی پس چرا دیر کردی. پاسخ آنطرف خط تمام عالم را بر سرش ویران کرد. صدا، صدای همسر سابقش بود که میگفت : باور نکردی؟، گفتم فکر نمی کردم اینقدر احمق باشی.این روزها می توان با ۱ میلیون تومان مردی ثروتمند کرایه کرد تا مردان گرفتار از شرّ زنان احمق با مهریههای سنگینشان نجات یابند !
†??'§ : آواره مرگ , وب سایت رسمی آواره مرگ, بهنوش,
یک نفر از کوچه ی ما عشق را دزدیده است
این خبر در کوچه های شهر ما پیچیده است
دوره گردی در خیابانها محبت می فروخت
گوئیا او هم بساط خویش را برچیده است
عاشقی می گفت روزی روزگاران قدیم
عشق را از غنچه های کوچه باغی چیده است
عشق بازی در خیابان مطلقا ممنوع شد
عابری این تابلو را دورمیدان دیده است
یک چراغ قرمز از دیروز قرمز مانده است
چشمکش را هیز چشمی خیره سر دزدیده است
می روم از شهر این دل سنگهای کور دل
یک نفر بر ریش ما دلریشها خندیده است
†??'§ : آواره مرگ - وب سایت رسمی آواره مرگ - بهنوش 16 - باز هم بی کسی رو چاره کردیم - وب بچه های دهرم,
سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد مشغول کار بودم با دختری به نام لیزا آشنا شدم که از بیماری جدی و نادری رنج میبرد. ظاهرا تنها شانس بهبودی او گرفتن خون از برادر پنج ساله خود بود که او نیز قبلا مبتلا به این بیماری بود و به طرز معجزه آسایی نجات یافته بود و هنوز نیاز به مراقبت پزشکی داشت. پزشک معالج وضعیت بیماری خواهرش را توضیح داد و پرسید: آیا برای بهبودی خواهرت مایل به اهدای خون هستی؟؟ برادر خردسال اندکی تردید کرد و…. سپس نفس عمیقی کشید و گفت: بله من اینکار را برای نجات لیزا انجام خواهم داد.
در طول انتقال خون کنار تخت لیزا روی تختی دراز کشیده بود و مثل تمامی انسان ها که با مشاهده اینکه رنگ به چهره خواهرش باز میگشت خوشحال بود و لبخند میزد.سپس رنگ چهره اش پریده بیحال شده و لبخند بر لبانش خشکید. نگاهی به دکتر انداخته و با صدای لرزانی گفت: آیا میتوانم زودتر بمیرم؟؟؟ پسر خردسال به خاطر سن کمش توضیحات دکتر معالج را عوضی فهمیده بود و تصور میکرد باید تمام خونش را به لیزا بدهد و با شجاعت خود را آماده مرگ کرده بود . . .
پاییز را دوست دارم...
به خاطر غریب و بی صدا آمدنش
به خاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش
به خاطر خش خش گوش نواز برگ هایش
به خاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش
به خاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی
به خاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها
به خاطر غروب های نارنجی و دلگیرش
به خاطر شب های سرد و طولانی اش
به خاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام
به خاطر پیاده روی های شبانه ام
به خاطر بغض های سنگین انتظار
به خاطر اشک های بی صدایم
به خاطر سالها خاطرات پاییزی ام
به خاطر معصومیت کودکی ام
به خاطر نشاط نوجوانی ام
به خاطر تنهایی جوانی ام
به خاطر اولین نفس هایم
به خاطر اولین گریه هایم
به خاطر اولین خنده هایم
به خاطر دوباره متولد شدن
به خاطر رسیدن به نقطه شروع سفر
به خاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه
به خاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه
به خاطر غریبانه و بی صدا رفتنش
پاییز را دوست دارم، به خاطر خود پاییز
و من عاشقانه پاییز را دوست دارم...
خدا کنه که بارون بباره بباره بباره
آخه تورو به یاد من میاره میاره میاره
به یاد اون شبی که واسه آخرین بار دیدمت
چطور دلت اومد بری من که تورو می پرسدیدمت؟!
اون شب یه جور دیگه من و نگاه می کردی
یادمه اون شب با بغض من و صدا می کردی
اون شب برای آخرین بار دست من و گرفتی
گفتی خدا نگهدار تنهام گذاشتی رفتی
خدا کنه که بارون بباره بباره بباره
آخه تورو به یاد من میاره میاره میاره
به یاد اون شبی که واسه آخرین بار دیدمت
چطور دلت اومد بری من که تورو می پرسدیدمت؟!
عاشق تو بودن برام افتخاره
اگه تو نباشی دلم بی قراره
دلم بی قراره واسه با تو بودن
می خوام که دستات و بگیرم دوباره
ستاره ی من شو تو شبای سردم
نیستی که ببینی چقدر پر دردم
کجایی عزیزم دنبالت بگردم
بی تو تک و تنهام چاره ای ندارم
از غم نبودت همیشه بیمارم
تو خاطراتم باش تو من و باور کن
حیف که دیگه نیستی
اینجا با من سر کن
†??'§ : آواره مرگ , بهنوش 16 , جواد 13 , دهرم, دهرم پاتوق, پاتوق بچه های دهرم, ,
سلامت میکنم ای غنچه ی راز / تو بودی از برای عشقم آغاز
تویی تنها دلیل زنده بودن / ندارم طاقتت با چشم در ناز
.
.
.
مثل یک درنای زیبا تا افق پرواز کن ، نغمه ای دیگر برای فصل سرما ساز کن
زندگی تکرار زخم کهنه دیروز نیست ، بالهای خسته ات را رو به فردا باز کن.
.
.
.
زین شاخه به آن شاخه پریدن ممنوع ، در ذهن بجز تو آفریدن ممنوع
غیر از تو ورود دیگران در قلبم ، عمرا ، ابدا ، هیچ ، اکیدا ، ممنوع!
.
.
.
دوستت دارم شاهدی ندارم جز کوچه پس کوچه های خلوت دل!
.
.
.
با تو زمستان هم لحظه ها شکوفه می زنند انگار که هر ثانیه آغاز بهاری است
برای رسیدن به ” تو “
.
.
.
آری آغاز دوست داشتن است گر چه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیند یشم که همین دوست داشتن زیباست
.
.
.
آنگاه که آوار تنهایی روحت را در هم شکست ، گوشه ی قلبت را بنگر ،
من آنجا به انتظارت هستم
.
.
.
کاش میشد در سایه ی مژگانت ، لحظه ای به تماشای دریای خوشرنگ چشمهایت می نشستم
.
.
.
زندگی ابرهایی است با نام وفا میریزد به جویی به نام صفا
میرود به رودی به نام عشق میرسد به دریایی به نام وداع
.
.
.
جانا ز دست عشق تو ، یک دم نباشد راحتم / هر شب خیالت را کشم ، ای ماه تابان در برم
.
.
.
مردی نزد روانپزشک رفت و از غمی که در سینه داشت سخن گفت. روان پزشک پاسخ داد : در شهر دلقکی ست که مردم را میخنداند و شاد میکند نزد او برو تا غم خود را فراموش کنی ، مرد لبخند تلخی زد و گفت : من همان دلقکم!!!
.
.
.
بی تو آغاز می کنم من روزهای زرد را / اشک و آه و ناله ها و درد را
می نویسم بی تو بودن های من پایانم است / بی تو حامل می شوم اندوه و اشک سرد را
.
.
.
روزگاری او را می جستم، خود را می یافتم اکنون خود را می جویم، او را می یابم
.
من نه آنم که دو صد مصرع رنگین گویم من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
.
سرنوشتم اگر اینست که می بینم حکم تغییر قضا را به که باید گفت؟
آی خط خوردگی صفحه پیشانی من! این همه خط خطا را به که باید گفت . . . ؟
.
از لحظه های طی شده حظی نبرده ایم / خودرا به دست شاید و اما سپرده ایم
بشمار لحظه لحظه ی عمر گذشته را / هر چند ســـــال بود همانقدر مرده ایم
.
گفتی به ماه نگاه کن یاد من باش به یاد لحظه های سرد من باش
انگار روزو شبم بی ماه نمیشه به خدا یادتم بی ماه همیشه
.
تنگی نفست را، نینداز گردن آلودگی، دلت را ببین، کجا گیر کرده
C†?êmê§ |