میگن دلت گرفته
بیا یه بار دیگه همه دنیام و بسوزون
میگن دلت گرفته
بیا غمات و با گرمی خنده هام بپوشون
میگن جونم و می خوای
تو که دارو ندارم و گرفتی خب اینم روش
میگن شدم اسیرت
تو رو خدا اسیرت و یه وقت نکن فراموش
با تموم بدی هایی که کردی باز می مونم
برای زندگی هر دو مون دل نگرونم
هنوز حرمت قولایی که دادیم سر جاشه
هنوز خونه قلب من هوای تو باهاشه
هنوزم قاب عکس تو روی دیوار خونست
به جون تو از اون روزی که رفتی دل دیوونست
هنوزم توی خونمون حریمت سر جاشه
نذاشتم کسی پا بذاره حرمتت بپاشه...
برام تنگ شده وُ دلباخته و پشیمونی...
می دونم پشیمونی...
با این که رفتی از پیشم تو هنوزم عاشقمی
می دونم پشیمونی هنوزم تویِ فکرمی
هنوز دوسَم می داریُ دلداده یِ عشقمونی
دلت برام تنگ شده وُ دلباخته و پشیمونی
.
.
.
...غرورُ بشکنُ برگرد برگرد هنوزم دیر نیست
هنوزم این دلِ خسته عاشقِ وُ دلگیر نیست...
آدمها در اطراف خود حریمهایی دارند که تنها افراد خاصی را به آن راه میدهند. اگر چه حریمها و اندازه آنها به فرد، فرهنگ و موقعیت وابسته است، اما جایگاه آن در مغز است و ورود به حریم دیگران، در اغلب فرهنگها ناپسند و ناراحتکننده است. این که نباید به حریم دیگران وارد شد، یکی از قدیمیترین قوانینی است که اگر نگوییم در همه، در اغلب جوامع انسانی وجود دارد و رعایت میشود. خیلیها، حریمهای شخصی را که انسانها در اطراف خود دارند به حباب تشبیه کردهاند، اگرچه برخی با این تشبیه موافق نیستند و آن را توصیفی نامناسب برای حریم افراد میدانند، با این حال، تشبیه حباب، توضیح فضای شخصی افراد را سادهتر میسازد؛ اما اصلا این حبابهای فرضی که ما در اطراف خود داریم، چه هستند و چرا وجود دارند؟ چه اتفاقی میافتد که وقتی کسی وارد فضای شخصی ما میشود، اینقدر آزرده میشویم؟ «لایفز لیتل میستریز» در گزارش خود کوشیده به این سوالها پاسخ دهد
??ادامه مطلب??
چرا هر شب تورو دارم؟
بدون اینکه حتی یک نفس از من جدا باشی
چرا تو جاده گم می شم؟
بدون اینکه حتی یک نفس پیدا شی
چرا از بی تو می ترسم
همش دستات و می گیرم
تو ماه و بردی از شب هام
من از بی ماه، می میرم
واسه چی...
تو هنوز توی عمق ترانه ها می
واسه چی...
واسه چی...
توی هر نفسم تو هنوز باهامی
واسه چی...
مگه نه اینکه دستام و ول کردی
نذاشتی با تو دنیام و بسازم...
تو را هر شب به این جاده ی تاریک و نمناک
واسه چی... می بازم؟
چرا این جاده می پیچه؟
همه اش سمت یه بی راهه
چرا من از تو جا موندم؟
چرا دنیا پر از راهه؟
چرا دستامو ول کردی؟
چرا خواستی که تنها شم؟
نمی بینی که عمر من
مثه یه قصه کوتاهه
مثه یه قصه کوتاهه...
دلم برایت تنگ می شود
گرچه اینجا نیستی
هر جا می روم
یا هر كار می كنم
صورت تو را در خیال می بینم
و دلم برایت تنگ می شود
دلم برای همه چیز گفتن با تو تنگ می شود
دلم برای همه چیز نشان دادن به تو تنگ می شود
دلم برای چشم هایمان تنگ می شود كه
پنهانی به هم دل می دادند
دلم برای نوازشت تنگ می شود
دلم برای هیجانی كه با هم داشتیم تنگ می شود
دلم برای همه چیزهایی كه با هم سهیم بودیم تنگ می شود
دلتنگی برای تو را دوست ندارم
احساس سرد و تنهایی است
كاش می توانستم با تو باشم
همین حالا
تا گرمای عشق ما
برف های زمستان را آب كند
اما چون نمی توانم
همین حالا با تو باشم
ناچارم به رویای زمانی كه
دوباره با هم خواهیم بود
قانع باشم.
همیشه با تو
--------------- پی نوشت -------------
سر به هوا نیستــــم
امــــا
همیشـــــه چشــــم به آسمان دارم
حال عجیبـــی ست
دیدن ِ همان آسمان که
شاید "تـــــو"
دقایقی پیش
به آن نگاه کـــرده ای...!!!
گریه مکن که سرنوشت
گر مرا از تو جدا کرد
عاقبت دلهای ما
با غم هم آشنا کرد
با غم هم آشنا کرد
چهره اش آینه کیست
آنکه با من روبرو بود
درد و نفرین بر سفر
این گناه از دست او بود
این گناه از دست او بود
روزگارت شادمان باد
ای درخت پرگل من
نو بهارت ارغوان باد
ای دلت خورشيد خندان
سينه تاريک من
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
آنچه کردی با دل من
قصهُ سنگ و سبو بود
من گلی پژمرده بودم
گر تو را صد رنگ و بو بود
ای دلت خورشيد خندان
سينه تاريک من
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
ای شکسته خاطر من
روزگارت شادمان باد
ای درخت پرگل من
نو بهارت ارغوان باد
ای دلت خورشيد خندان
سينه تاريک من
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
†??'§ : آواره مرگ , وب سایت رسمی آواره مرگ,
http://tanhae.com/dl/post/2012/0881Aftab-Sun.jpg
دیگر از سقف زمانه, آفتابی بر نمی تابد مرا
کلبه ی جانم دگر بار, روشنایی نیست
در کنار پنجره دیگر گل اندامم نمی ماند
شهر خالی مانده بی او, آشنایی نیست
لا لا لا لای, لالای لالای
لا لای لالای
لا لا لا لای, لالا لالا لای ,ممم
کوچه باغان گذشته خالی از فریاد شبگرد و غزل گشته
باغ سرسبز جوانی ها, خزانی شد
سالها بی بودنت بودم, تن به هر بیهوده فرسودم
جمع این مطلب زدم من, زندگانی شد
لا لا لا لای, لالای لالای
لا لای لالای
لا لا لا لای, لالا لالا لای ,ممم
کوچه باغان گذشته خالی از فریاد شبگرد و غزل گشته
باغ سرسبز جوانی ها, خزانی شد
سالها بی بودنت بودم, تن به هر بیهوده فرسودم
جمع این مطلب زدم من, زندگانی شد
لا لا لا لای, لالای لالای
لا لای لالای
لا لا لا لای, لالا لالا لای ,ممم
لا لا لا لای, لالای لالای
لا لای لالای
لا لا لا لای, لالا لای ,ممم
†??'§ : آواره مرگ , بهنوش, تنهایی, وب سات رسمی آواره مرگ,
چقدر حس بودن و دیدن و همیشه دوست داشتم... اینکه تو یه موقعیت باشی، و ثابت بمونی، ولی دیگران بیان و برن، بخندن و گریه کنن، شلوغ کنن و خلوت کنن... مدت ها بگذره و تو همینجوری ثابت بشینی و نگاه کنی. انگار به جز من خدا هم این حس و دوست داره. واسه خودش نشسته اون بالا و فقط نگاه می کنه... آدم ها میان تو این دنیا، یاد میگیرن، بچگی می کنن، نوجوون و جوونی می کنن، شر و شور به پا می کنن، سر هم و کلاه میذارن، به هم کمک می کنن، وفاداری می کنن، خیانت می کنند... سنشون می ره بالا نوه دار میشن... تموم میشن! دوباره و دوباره دوباره... بهار میشه، تابستون میشه، پاییز میشه، زمستون میشه... هزاااااااار بار بارون میاد... هزااااااااااار بار همه اینا تکرار میشه و خدا هم نشسته و خدا وار نگاه می کنه. نمی دونم حسم و می فهمید یا نه! تو همین سایت تنهایی هم خیلی وقتا اتفاق افتاده! یکی میاد عضو میشه، شوق و اشتیاق داره از کاربر جدید بودن در بیاد... پست میده و پست میده... میگه می خنده قهر می کنه... یه روزم تاپیک می زنه خداحافظ... من میشینم نگاه می کنم. روزی که میاد میگم خوش اومدی... روزی هم که میره میگم دست خدا پشت و پناهت. حس بودن و ثابت بودن حس خوبیه.
جاتون خالی حرم امام رضا بودم. حرم هم همه ی این حس و حال هارو داره. شهادت میشه همه میان. مناسبتی نیست همه میرن جز تک و توکی... اول تابستون میشه شلوغ میشه و زمستون که میشه تو صحن های کمتر میشه کسی رو دید! انگاری آقا هم این حس و دوست داره. بگذریم که تو این حرفا عقده دل زیاده ولی خوندنش واسه کسی معنای و مفهومی نداره! چیزی هم به کسی یاد نمیده. درد و دله.... درد و دل!
چند ساعتی میشه از حرم زدم بیرون و رسیدم به شهرم. خیلی دعاتون کردم. به یاد همه اتون بود. سوغاتی من هم به شما همین دعا هایی بود که اون کریم انشاالله پاشون و امضا می کنه و میده دست خدا!
پچ ِ پچ ِ باران را می شنوی؟
عاشقانه هایش را برای تو فرستاده ست!
گاه در کوچه می رقصد و پای کوبی می کند!
گاه شیشه ی ِ پنجره ی ِ اتاقت را می نوازد...
و برای قدم زدن، می خواندت
برخیز و خویش را از غمی که تا مرگ ِ احساس می بردت، رها ساز
خیس شو در بارانی که روحت را طراوات می دهد
باران، همه بهانه است
موهبتی ست از سوی ِ خدا
گاه، خدا نیز بهانه می کند
و مست می شود
برای بارش ِبوسه هایش
و تا آغوش بکشد تو را
از همه ی ِ آن لرزه گناهانی که سبب ِ اندوهت می شوند
آری، سروده ام را بگذار به حساب ِ تب و هذیان
اما باور دار که
آغوش ِ او بسیار بزرگ است
گاهی به پچ پچ های باران گوش کن
آرام باش، ما تا همیشه مال همیم، همیشه عاشق و یار همیم
آرام باش عشق من، تو تا ابد در قلبمی، تو همه ی وجودمی
بیا در آغوشم، جایی که همیشه آرزویش را داشتی، جایی که برایت سرچشمه آرامش است
آغوشم را باز کرده ام برایت، تشنه ام برای بوسیدن لب هایت
بگذار لب هایت را بر روی لبانم، حرفی نمی زنم تا سکوت باشد بین من و تو و قلب مهربانت
خیره به چشمان تو، پلک نمیزنم تا لحظه ای از دست نرود تصویر نگاه زیبای تو
دستم درون دستهایت، یک لحظه رها نمیشود تا نرود حتی یک ذره از گرمای دستان لطیف تو
محکم فشرده ام تو را در آغوشم، آرزو میکنم لحظه مرگم همین جا باشد، همین آغوش مهربانت
چه گرمایی دارد تنت عشق من، رها نمیکنم تو را تا همیشه باشی در کنار قلب من
قلب تو میتپد و قلب من با تپش های قلبت شاد است، هر تپشش فریاد عشق و پر از نیاز است
آرامم، میدانم اینک کجا هستم، همانجایی که همیشه آرزویش را داشتم
همانجایی که انتظارش را میکشیدم و هر زمان خوابش را میدیدم آن خواب برایم یک رویای شیرین بود....
در آغوش عشق، بی خیال همه چیز، نه میدانم زمان چگونه میگذرد و نه میدانم در چه حالی ام
تنها میدانم حالم از این بهتر نمیشود، دنیای من از این عاشقانه تر نمیشود
گرمای هوس نیست این آتش خاموش نشدنی آغوش پاکت
عشق است که اینک من و تو را به این حال و روز انداخته، عشق است که اینک ما را به عالمی دیگر برده
عشق است که من و تو را نمیتواند از هم جدا کند هیچگاه
خیلی آرامم، از اینکه در آغوشمی خوشحالم
زندگی چون کودکی تنهاست:
ساده وغمناک!
اشک سردی همچون مروارید
می دود در جام چشمانش،
می چکد بر خاک،
سادگی در چهره اش پیداست!
گاه یک لبخند
می دمد در آسمان گونه هایش گرم،
می شکوفد در بنا گوشش
غنچه آزرم.
گاه ابر تیره اندوه
بر جبینش میگشد دامن
سر فرو می اورد نا شاد،
چون نهاهی نرم و نازک تن
در گذار باد
زندگی زیباست:
ساده و مغموم،
چون غزالی در کنار چشمه ای،در خلوت جنگل
مانده از دیدار جفت گمشده محروم
دیده اش از انتظاری جاودان لبریز
در بهاری سرد
مرغ زیبایی نشسته شادمان بر شاخه اندوه
سادگی افتاده همچون شبنمی از دیده مهتاب
در سکون حیرتی خاموش
بر عقیق بوته اعجاب
زندگی چون کودکی تنهاست:
ساده وغمناک،
زندگی زیباست
دلم می گیرد از هر چه هست
دلتنگ می شوم به هر چه نیست
چه خوب می شد
نبود هر چه که هست
بود هر چه که نیست
دلتنگی هایم را جایی، جا گذاشته ام
کجا؟ نمی دانم
فقط دلم دل دل می کند
خسته ست و افسرده
این روزها .... بی خیال
فقط سرم درد می کند ... نشانه چیست ؟ مرگ
دوباره چسب خورده ترین قسمت سینه ام می شکند
جایی که تمام ساعت های سکوت سعی به جمع کردن آن داشته ام
تب می کند نگاه ... می سوزد این دلم
قلبم چه بی کس است
دنیا
همین بس است
توی این شبای دلگیر تو بیا پناه من باش
توی تنهایی شکستم بیا تکیه گاه من باش
دلم از غربت اینجا بی تو بدجوری گرفته
بیا می دونم که یادم هنوز از یادت نرفته
نذار اون نگاه آخر، آخرین وداع ما شه
دل بِده به خواهش من؛ دستامون نذار جداشه
دوباره منو صدا کن ببرم تا لب رویا
بی تو امروز رو نمیخوام ،برسون منو به فردا
دوباره منو صدا کن
دلم و بازم بلرزون
هر چی فانوسه بسوزون
شب و از صدات بترسون
نذار این بلور اشکام
طعمه ی خاک سیاه شه
من می خوام عکس من و تو
توی قاب کهنه باشه
پا بذار رو چشم خیسم
شیشه ی این شب و بشکن
نذار عمر این جدایی برسه به مـــُردن من!
خـــود را به من عادت نده مــــن مثــل هرکــس نیستـم
یک روز هستم پـــــیش تو یک روز دیـــگر نیستــــــم
از من مخواه عاشـق شدن عاشقـــی سرابی بیش نیست
آن کس که از مـن ساختند جزسایه ایی ازخویش نیست
هرگــز بـرایــــم دل مـــده چشمــــــان خود را تر نکـن
این وضع پـــر آشوب من آشفتــــــه و بـدتــــــر نکـــن
هرگــــز نگویی خواهمت من دوســــــــتت دارم هنـوز
تو حیف هستی نازنیــــــن در پای بی مهـــــــرم نسـوز
سر مستـــی و دلـــــدادگی ازمن گذشتس خستـه ام
من از عمق رفاقت ها، من از لطف صـداقت ها، من از بازی نور در سینه بی قلب ظلمت ها نمی ترسم، من از حرف جــــدایی ها، مرگ آشنایی ها، من از میلاد تلخ بی وفــــــــایی ها می ترسم.
من از پروانــه بودن ها، من از دیــوانه بودن ها، من از بـازی یک شعلهٔ سوزنده که آتش زده بر دامان پروانه نمی ترسم، من از هیچ بودن ها، از عشـــــــق نداشتن ها، از بی کسی و خلوت انسانها می ترسم
†??'§ : آواره مرگ , وب سایت رسمی آواره مرگ,
C†?êmê§ |