تو حس عاشق شدنی حس رسیدن به اوج
مث رهایی از قفس یا ساحل امن یه موج
آرامش نگاه تو، من و به بند می کشه
بذار دل تنهای من دوباره عاشقت بشه
??ادامه مطلب??
ماه من غصه چرا؟
آسمان را بنگر كه هنوز بعد صد ها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبي پر از مهر به ما مي خندد
يا زميني را كه دلش از سردي شب هاي خزان
نه شكست و نه گرفت
بلكه از عاطفه لبريز شد و
نفسي از سر اميد كشيد
و در آغاز بهار دشتي از ياس سپيد زير پاهامان ريخت
تا بگويد كه هنوز پر از امنيت و احساس خداست
??ادامه مطلب??
امشب دلم گرفته است
می خواهم از گرفته های دلم برایت بگویم
از ابرهای تیره ای که با نسیم خیانت به آسمان دلم آوردی
می خواهم گریه کنم اما نمی توانم ...
می خواهم تو را به یاد بیاورم ...
و با نگاه چشمان تو تا به صبح مژه بر هم نزنم
اما افسوس ... گذشت دقایق چهره ات را از یاد من برده اند ! ...
می خواهم اولین ساعتی که نگاهم کردی رو
به یاد بیاورم ... اما افسوس ...
آخرین نگاه تلخ و سرد تو نمی گذارد ! ...
می خواهم اولین دقایق با تو بودن را
به یاد بیاورم ... اما افسوس ...
می خواهم از گرفته های دلم برایت بگویم
اما نه! دلم نمی آید .....
مي بوسمت ميگي خداحافظ
اين قصه از اينجا شروع مي شه
من بغض كردم تو چشات خيسه
دسته دوتامون داره رو مي شه
تو سمت روياي خودت مي ري
مي ري و من چشام و مي بندم
ما خواستيم از هم جدا باشيم
پس من چرا با گريه مي خندم
مي بينمت ميري ولي ميري نمي بيني
مي بوسمت از من ولي دستات و مي گیري
مي بينمت مي ري ولي مي ري نمي بيني
مي بوسمت از من ولي دستات و مي گیري
چقد تنهايي بده بگو حال تو ام اينه
اگه اين عشق كشته شه پاي تو ام گيره
قول داده بودم به مرور زمان خوب شم
يكم انصاف داشته باش نذار خورد شم
ببين شايد الان بگي تقصيره ما نيست
اين داستانه عشقه تو تقويم تاريخ
ولي مگه مي شه اين همه خاطره رو گور كرد
و بعد نشست فقط فاتحه اش رو خوند
نه نميتونم توي كتم نميره
مگه مي شه عشق يك شبه عقب بشينه
بدون خاليه جات تا كه تو پرش كني
واسه آدمي كه يك عمر تو بتش بودي
من كه هر كاري كردم كه نري يه وقت نه
نميدونم چرا يهو زدي به هم من
عاشقتم اينو انكار نكن
مثه فيلمي كه هيچ وقت اكران نشد
تو فكر مي كردي بدون من
دلشوره از دنياي ما ميره
اينجا يكي همدرد من مي شه
اونجا يكي دستات و مي گيره
گفتي كه مي توني بري اما
بغض تو دستات و برام رو كرد
ما هر دو از رفتن پشيمونيم
جون دوتامون زودتر برگرد
جون دوتامون...
مي بينمت ميري ولي ميري نمي بيني
مي بوسمت از من ولي دستاتو ميگري
مي بينمت ميري ولي ميري نمي بيني
مي بوسمت از من ولي دستاتو ميگري
آسون وداع کردم باهات، با اینکه می مردم برات
کاشکی نمی ذاشتم بری، کاشکی می افتادم به پات
خواستم بگم ترکم نکن، پیشم بمون ای نازنین
شرح پریشونیم و تو، چشمای بارونیم ببین
هر شب با کلی اشتیاق، زل می زدم به آسمون
فرصت نمونده واسه ی، ابراز احساس جنون
رفتی و من تنها شدم، با این غم نا مهربون
هرجا پی ات گشتم ولی، هیچ جا نبود از تو نشون
دل خوش به این بودم تو هم، گاهی کنار پنجره
ماه و تماشا می کنی، با کولی باری خاطره
هر شب با کلی اشتیاق، زل می زدم به آسمون
فرصت نمونده واسه ی، ابراز احساس جنون
تو بشو ساحل قلبم
من می شم ماهی مرده
تا بگن به عشق ساحل، لب دریا جون سپرده....
هرلحظه بهانه ی تو را میگیرم، هر ثانیه با نبودنت درگیرم،
حتی تو اگر به خاطرم تب نکنی، من یک طرفه برای تو میمیرم
ننال برگ عزیز! که تو محکوم به بادی . . .
ومن محکوم به تنهایی . . . وپاییز پایان مشترک ماست!!!
†??'§ : آواره مرگ , بازهم بی کسی رو چاره کردیم,
شیوه ی دلبری و ناز،اگر سوخت مرا
غمزه ی چشم سیاه تو بیاموخت مرا
صف مژگان همه آراستی از جانب دل
خم ابروی کمان تو سپر دوخت مرا
سر فرو برده چو شمعی به گریبان بودم
شعله ی سرکش عشق تو بر افروخت مرا
من که پر میزد از آهم،غم هستی به فلک
آهی از سینه برآوردی و پر سوخت مرا
خط و خال و خط و ابروی تو ای مونس جان
ز تماشای جهان،راه نظر دوخت مرا
دل غم دیده به سرپنجه ی سیمین تو بود
لب لعل تو غزلهای تر آموخت مرا
†??'§ : آواره مرگ ,
خدایا عذر می خواهم از این که بخود اجازه می دهم که با تو راز و نیاز کنم عذر می خواهم که ادعا های زیاد دارم در مقابل تو اظهار وجود می کنم در حالی که خوب میدانم وجود من ضائیده ی اراده من نیست و بدون خواسته ی تو هیچ و پوچم, عجیب آنکه از خود می گویم منم می زنم خواهش دارم و آرزو می کنم خدایا... تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم تو مرا آه کردی که از سینه ی بیوه زنان و دردمندان به آسمان صعود کنم تو مرا فریاد کردی که کلمه ی حق را هر چه رسا تر برابره جباران اعلام نمایم تو تار و پود وجود مرا با غم و درد سرشتی تو مرا به آتش عشق سوختی تو مرا در توفان حوادث پرداختی, در کوره ی غم و درد گداختی تو مرا در دریای مصیبتو بلا غرق کردی و در کویره فقر و هرمان و تنهائی سوزاندی.
??ادامه مطلب??
یعنی من باید بگم یه دختر که پاش یخ زده داره با لوله اگزوز پاهاش و گرم می کنه؟
نه لازم نیست... تو خودت می بینی و می فهمی...! و این است عدالت! آقا کجایی؟
†??'§ : آواره مرگ , بازهم بی کسی رو چاره کردیم, بهنوش16, بهنوش , دهرم, وب سایت رسمی آواره مرگ ,
روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود.
آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند.
او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟
گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند.
و من دزد مال او هستم، نه دزد دین.
اگر آن را پس نمیدادم و عقیده صاحب آن مال، خللی می یافت ؛
آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است...
C†?êmê§ |