پیله میتنید آغوشت برایم... از ترس فرار!
اما تو ، مکرر میشوی امشب میان روزمرگی روزانه های هر روز این ذهن تکراری!
و گاه گاهی که نیستی....
هه!!
قصه خیلی وقت هاست تمام شده....
بیا این هم نقطه .
سر خط :
عبور کن!
ستاره ها همه خاموش شدند!
اینجا قبرستان تعفن زده ی افکار من است....
عبور کن!!!
بوی لاشه ی حیقت را نمیشنوی؟؟؟
تو درست در یک قدمی لاشه های گندیده ایستاده ای!!!
بگذار بگندم در این کثافت به قدر همه ی کثیفی های عاشقانه ام!
خیلی وقت اســت ... ادای زنده ها را در میآورم بعد از سوت همان قطار آن قطـاری کـه خوب خـاطرم نیست ... تــو را بُــرد یا مـرا ...؟
مهم نیست ، کـِـی ؟!
مهم نیست ، چطور ؟!
مهم نیست ، چرا ؟!
تو
رفته ای ....
همین !
...
بیا !
بیا و برگرد ...
برگرد و نگذار
که به بی کسی عادت کنم ....
...
...
می گفتم بیا میگفت نمیام .
می گفتم منتظرتم. میگفت نه. نمیام.
می گفتم خجالت ندارد خونه خودت است. میگفت نه نمیام. چرا؟ چون تو نمی آیی...
می گفتم موقعیتمان یکی نیست. میگفت نه نمیام.
مجبور شدم بعد از 21 سال از عمرم درب خانه شان را بزنم. کیه؟ فلان کس. چه عجب؟ خیر باشه... ناراحتی درکار نیست؟؟؟ نه اومدم یه عرض ادبی کرده باشم و برم.
دیدیم. و ناهار و شامشان راخورده بعد از دو روز آمدیم.
گفتم بیا گفت نمیام. شوخی میکرد... گفتم منتظرم گفت نمیام. منتظر شدم ولی نه... نبود. کسی در مارا نزد... انگار نه... شوخی نبود.
الو سلام حاجی جونم. کجایی؟ خونه عمو اینا... خداحافظ.
خدایا چقدر سخته کسی رو دوست داشته باشی ولی او بهت توجهی نکنه...
خدایا... خدا... اصلا بی خیال..........................
میگفت نمیتونم بمونم دلتنگ شهرمان می شوم. زمانی هم که میرفت مارو دلتنگ خویش میکرد. سعیمان در آن بود زمانی که اینجاست بهش و نیز بهمان خوش بگذرد. اما... اما...
اما بهمان ثابت شد دوست داشتن به ماها نیومده. همان طور که نمیتوانیم حتی با پسر دایی خود دوستی صمیمی داشته باشیم. حال چه برسد دوست داشتن های دیگر را...
الآن میفهمیم خدا چرا با ما هی قهر می کند...
راستی چرا چنین است؟؟؟
من می توانم ،می شود آرام تلقین می کنم با عکسهای دیگری تا صبح صحبت می کنم با آن اتاق خویش را بیهوده تزیین می کنم سخت است اما می شود در نقش یک عاقل روم شب نه دعایت می کنم نه صبح نفرین می کنم حالم نه اصلا خوب نیست تا بعد بهتر می شود فکری برای این دل تنهای غمگین می کنم من می پذیرم رفته ای و برنمی گردی همین خود را برای درک این، صد بار تحسین می کنم از جنب وجوش افتاده ام دیگر نمی گویم به خود وقتی عروسی می کند، این می کنم آن می کنم خوابم نمی آید ولی از ترس بیداری به زور با لطف قرص قد نقل یک خواب رنگین می کنم این درد زرد بی کسی بر شانه جا خوش کرده است از روی عادت دوستی با بار سنگین می کنم هر چه دعا کردم نشد شاید کسی آمین نگفت حالا تقاضای دلی سرشار از آمین می کنم نه اسب،نه باران،نه مرد، تنهاییم و این دائمیست اسب حقیقت را خودم با این نشان زین می کنم یا می برم ، یا باز هم نقش شکستی تلخ را در خاطرات تلخ خود با رنج آذین می کنم حالا نه تو مال منی، نه خواستی سهمت شوم این مشکل من بود و هست در عشق گلچین می کنم کم کم ز یادم می روی این روزگار و رسم اوست این جمله را با تلخی اش صد بار تضمین می کنم...
چرا ادمها نمیدونن بعضی وقتا خداحافــــــــــــــــظ یعنی........... نزار برم
یــــــــــــعنی....برم گردون
یــــــــــــعنی..........سفت بغــــــــلم کن
سرمو بچسپون به سینــــــــــــــه ت و بگو
خداحافظ و زهر مار
بیخود کردی میگی خداحافـــــــــــــظ
مگه میزارم بــــــــــــــری؟؟؟؟
مگه دست خــــــــــــودته؟؟؟؟؟
مگــــــــه الکیه؟؟؟؟؟؟؟؟
آن که راه دل ما سوی تو بگشود تویی
و آن که بر وی دلم از غیر وی آسود تویی آن که در روز ازل گفت جهان را: «شو» و شد و آن که زین گونه بفرماید و فرمود تویی آمرِ «کن فیکون»، هستی و خواهی بودن آفریننده هر «باشد» و هر «بود» تویی گرچه هر قوم تو را نام دگرگونه دهند از نشان ها همه پیداست که مقصود تویی به تو راهی بُوَد از هر دلِ پویان سوی تو وان که بگشود هزاران ره و بنمود تویی راست است این که جهان خلق نکردی پیِ سود کان که ایجادگر است از کرَم و جود تویی سنگ و پولادِ بشر سوده و فرسوده شوند وآن نفرسایدِ جاوید و نفرسود تویی هر دو کَوْن از تو و با «لم یلد» و «لم یولد» گفت قرآن که نه والد تو، نه مولود تویی در جهان کاهش و افزایش بسیار بسی است آن فزونمایه که نه کاست، نه افزود تویی نام هایت به هزار و یکی افسانه شده است یک وجودی به حقیقت تو و موجود تویی مَلِک و مالک و بخشنده و بخشاینده آفریننده ساجد تو و مسجود تویی چار مِلیارد بشر حامدت اکثر، وان گاه خالق و رازقِ هر مرتد و مردود تویی سبزه و آب و درخت و حیوان هم به وداد حمد و تسبیح تو گویند، که مودود تویی بس سپاس تو گزارد دل و شکرت گوید ای سزاوارِ همه حمد، که محمود تویی من تو را نیز به هر نام که خواهم خوانم وَر زیانم رسد از دهر چه غم، سود تویی منطق و فلسفه گنگی و سفه باشد و راه آن که زِ اشراق و ز عرفان به تو بنمود تویی ما خدایی که نبینیم، پرستش نکنیم دیده دل بس که نهان شاهد و مشهود تویی نیست اش جز به تو امید، دلْ آزرده «امید» کان که راهِ دِلَک اش سوی تو بگشود تویی
??ادامه مطلب??
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده... اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم باور نمیکنم اینک بی توام کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم... کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم در حسرت چشمهایت هستم ، چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ، هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت... کاش بودی و به بهانه هایت نیز راضی بودم ، کاش بودی و من دیگر از سردی نگاهت شاکی نبودم هر چه خواستم از تو بگذرم از همه چیز گذشتم جز تو ، هر چه خواستم فراموشت کنم همه را فراموش کردم جز تو ، هر چه خواستم به خودم بگویم هیچگاه ندیدم تو را ، چشمهایم را بستم و باز هم دیدم تو را ، هر چه خواستم دلم را آرام کنم ، آرام نشد دلم و بیشتر بهانه تو را گرفت ، هر چه خواستم بگویم بی خیال ، بی خیالت نشدم و به خیالت تا جایی که فکرش هم نمی کنی رفتم... میخواستم با تنهایی کنار بیایم ، دلم با تنهایی کنار نیامد ، میخواستم دلم را راضی کنم ، یاد تو باز هم به سراغم آمد ، میخواستم از این دنیا دل بکنم ، دلم با من راه نیامد ... بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالیست ، بدجور از نبودنت شاکیست ، هر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست....
دوست دارم ولی چرا نمیتونم ثابت کنم
لالایی میخونم ولی نمیتونم خوابت کنم
دوست داشتن منو چرا نمیتونی باور کنی
آتیش این عشقو شاید دوس داری خاکستر کنی
شاید میخوای این همه عشق بمونه تو دل خودم
دلت میخواد دیگه بهت نگم که عاشقت شدم
کاش توی چشمام میدیدی کاشکی اینو میفهمیدی
بگو چطورثابت کنم که تو بهم نفس میدی
یه راهی پیش روم بذار یه کم بهم فرصت بده
برای عاشقتر شدن خودت بهم جرات بده
یه کاری کردی عاشقت هر لحظه بی تابت بشه
من جونمو بهت میدم شاید بهت ثابت بشه
طاقت بیار اینا همش یه خواهش برای داشتن تو یه کمی طاقت بیار
دوست دارم میدونم میرسه یه روزی که تو منو بخوای بیا یه گوشه از دلت برام یه جایی بزار
واسه همین یه بار یه کمی طاقت بیار
C†?êmê§ |