گاه می خواهم فرار کنم
از تو، از خودم
اما به کجا؟
هوا هم بوی تو را میدهد
یک، دو، سه...
نفس را در سینه حبس میکنم
چشمانم را میبندم
پلک هایم را محکم میفشارم
تصویر تو لحظه به لحظه پررنگتر میشود
بوی تو در سرم میپیچد
مست میشوم
دستانم را به زاویه نود از بدنم باز میکنم
میچرخم، میچرخم، میچرخم
بر مدار زمین برخلاف عقربههای ساعت
مست میشوم... گیج میخورم
انگار نفس را با تو یکجا بلعیدهام
یک، دو، سه...
آه میکشم
معلق میشود یادت...
و عطرت یکجا در هوا مست میشود
هوا سردست ...
من از عشق لبریزم
چنان گرمم ...
چنان با یاد تو در خویش سر گرمم ....
که رفت روزها و لحظه ها از خاطرم رفته ست!
هوا سردست اما من ...
به شور و شوق دلگرمم
چه فرقی می کند فصل بهاران یا زمستان است!
تو را هر شب درون خواب میبینم
تمام دسته های نرگس دی ماه را در راه میچینم
و وقتی از میان کوچه میآیی ...
و وقتی قامتت را در زلال اشک میبینم ...
به خود آرام میگویم :دوباره خواب میبینم!
دوباره وعدهی دیدارمان در خواب شب باشد
بیا... من دسته های نرگس دی ماه را
در راه می چینم !!
حضورت همچون معمای حل ناشدنیست...
تو آنقدر ساده و راحت آمدی که من شیفته صداقت و سادگیات شدم،
نمیخواهم به این زودی ها از دستت بدهم،
مرا تنها نگذار! کاش می شد قایق خسته جسمم در ساحل وجودت آرام گیرد..
و من می توانستم کوله بار سنگین دردهایم را در بیراهههای بیقراری،
آنجا که دست هیچ آدمی زادی به آن نرسدرها کنم..
و مجبور نبودیم در میانه راه، دیوار سرد جدایی را پیش رو ببینیم.
کاش تا آخر راه دل به جاده می سپردیم
مثل سایه، مثل رویا...
آیا طاقت میآورم این همه خاطره را رها کنم
و آیا تو می توانی با بیاحساس ترین احساسها رها شوی!؟
و آیا از این مرداب و پهن دشت وسیع به سلامت خواهیم گذشت؟؟؟
عشق یعنی سایه بانم من تو را ،
عشق یعنی بشکنی قلب مرا ،
عشق یعنی می پرستم من تو را،
عشق یعنی آن نخستین حرفها ،
عشق یعنی در میان برفها ، ...
...عشق یعنی یاد آن روز نخست ،
عشق یعنی هر چه در آن یاد توست ،
عشق یعنی تک درختی در کویر ،
عشق یعنی عاشقانی سر به زیر،
عشق یعنی بگذری از هفت خان ،
عشق یعنی آرش و تیر و کمان ...
عشق یعنی بی پروا شدن سعی از قطره تا دریا شدن,
الهی! سرنوشت مرا خیر بنویس تقدیری مبارک تا هر چه را تو دیر می خواهی زودتر نخواهم و هر چه را تو زود می خواهی دیر نخواهم .
خدايا تو را غريب ديدم و غريبانه غريبت شدم ؛
تو را بخشنده پنداشتم و گنه کار شدم ؛
تو را وفادار ديدم و هرجا که رفتم بازگشتم ؛
تو را گرم ديدم و در سردترين لحظه ها به سراغت آمدم ؛
تو مرا چه ديدي که وفادار ماندي ...؟؟
دلم برای تنهایی میسوزه چرا هیشکی اونو دوست نداره؟ مگه چه گناهی کرده که تنها شده؟ جرم تنهایی چیه ؟ که هیشکی اونو نمیخواد؟ دیشب تنهایی از اتاقم رد شد، دنبالش دویدم ولی رفته بود تنهای تنها نیمه شب اونو مرده کنار حوض خونه پیدا کردم از گریه چشاش قرمز بود براش گریه کردم آخه اون از تنهایی مرده بود تنهایی مُرد و من تنهاتر شدم....
C†?êmê§ |