شادی را می جستم
غم به برم امد
دوستی را می کاویدم
خبیثی به خانه ام امد
فرشته را فریاد می کردم
دیوی بد سرشت پاسخم را داد
گل را می خواستم
خاری نصیبم شد
دنیا را می خواستم
پسین را وعده دادند
شرینی را می خواستم
زهر ماری را دادند
زیبایی را می ستودم
جانم را ستادند
هستی را می خواستم
نیستی را بن مایه ام کردند
خوشی را می خواستم
ناخوشی را به جانم ریختند
خدا را می خواستم
نیکی را می خواستم
مهربانی را
گرمی بوسه را
دل پر مهر را
همه را می خواستم
هیچ کدام ندادند
همه این ها افسانه بود
نیستی همه کاره بود
شیطان خدایی می کرد
C†?êmê§ |