دخـتـر نـجیـب دختری خوب صورت و نا پاک که نبودش ز بی عفافی باک بود از فراز جهل و نادانی روز و شب در پی هوسرانی درد عشاق را دوا میکرد من جه گویم که چه ها میکرد الفرض:گرم کامرانی بود آنچه من می دانم و تو دانی بود زنی از دوستان آن دختر گفت:روزی به او که ای خواهر ترک خلق و خوی این منکر کن بگذر از هرزه گری و شوهر کن دختر تا این سخن را بشنفت با وقاهت به پاسخ او گفت: در دلم شور ازدواج به پاست ولی شوهر نجیب کجاست!!! خدایا کفر نمی گویم....پریشانم....چی میخواهی تو از جانم!...مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی! خداوندا!...اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی...لباس فقر پوشی...غرورت را برای تکه نانی زیر پای نامردان بیندازی...وشب٬آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته...به سوی خانه باز آیی...زمین و آسمان کفر گویی٬٬٬نمیگویی!!!؟!!؟؟!!!!
C†?êmê§ |