تقدیم به دوستی که سالها ست ازش بیخبرم.
این شعر وصف حال آنروزهایش بود.وقتی برایش خواندم ، زیاد گریه کرد
و نام شعر را بیادش " گریه " گذاشتم
فقط میدانم به چیزی که دوست داشت نرسید!!!
(( گریـــه ))
دوباره شب رسید و من میان بستری تهی شبی به غم رســــیده و به سوی گریه منتهی
دوباره شب رسید و من امید را ورق زدم و لخته لخته اشک را به چشــم بی رمق زدم
همه کـنار یار خــود به دور از نـفـاقـــها من و تو مانــــده جای خود، به رقم اتـفـاقـها
من و خیال تو شبی کنـــار هم به دشتـــها و گریـــه آمـــد و مرا سپرد دســــــت اشکها
دوباره شب رسید و من هنوز هم قدم زنان مســـیر خانــه تـو را کـــــــشیده ام به آسمان
تمام درد زنـــد گی زده به ساقـــه های من چو بغض مانده در گــلو تـــمام ناله های من
من از تو عاشقانه تر به انتظار بســـته دل تو از من عــارفانه تر حریم دار آب و گــِل
سکوت می کــُــشد مرا ، بیا برای من بگو که بغض عاشقانه ام هــــــنوز مانده در گلو
شبم بدون تو گـذ شت ، نمانده تا سحررهی شبی به غم رسیده و به سوی گریه منـــتهی
C†?êmê§ |