من از لحظه مردم خودم می ترسم
که روز مرگم به خودم می لرزم
که ازم می پرسن اینکارا چی بوده
چی حسی بوده یاد من نبوده
من از همینجا که دلم در به درده از عشق
برای بودن از بودن گذشتم
نمی دونم چرا از یاد رفتم
نفهمیدم که دنیا رو شکستم
دلم اروم نداره بی قراره
به یاد اسمون چشمام می باره
گناهکارم می دونم چه کردم
مجازاتم رو می خوام دوباره
C†?êmê§ |