تو همچون روز های سرد زمستان
گاهی خشمگین بودی و گاه زلال مثل باران
تو با زلالی و پاکی ظاهری خود
من را سوی خود می کشاندی
و با این بازی بچه گانه روز ها فریبم دادی
ان وقت به فکر منی,ان هم با فریبکاری
خدایا پناهم ده از این زمستان سرد نا بسامان
و گرنه جان دهم در همین روز های سرد بی پایان
روحم از این هم زخم
سردی
تلخی
خیانت
ادم های گرگ نما
تنهایی
دل تنگی
حسرت در عذاب است
ز بس نام تو را بردم ای عزیزترینم
ز غصه و غم لبریزم
خدایا دیگر خسته شدم از این زندگی
خدایا زود تر از وقتش کفن سفید را تنم کن…
C†?êmê§ |