خاطره ای که با ترانه پر شد
ی قصه ای که عاشقانه گم شد
یک سبد از سکوت تنهاییها
ی اسمون که بی ستاره پرشد
من و شب و توو روزهای رنگی
فاصله بین ما ی کوه سنگی
منم منم همون که دل سپرده
همون که از ندیدن تو مرده
همون که به عشق تو دنیاشو باخت
همون که با خیالت ی دنیا ساخت
تو شاید هیچوقت اینو ندونی
که تا ابد تو قلب من میمونی
نگفتم هیچوقت من این رازو به تو
چونکه نخواستم ببینم غمت رو
ی جمله از صدای بیصدایم
شده نت تموم سازهایم
کاشکی میشد من و تو مال هم شیم
کاشکی میشد این قصه رو بلد شیم
کاشکی میشد فاصله ها نباشن
"سفره هامون اندازه هم باشن"
اونوقت شاید میشد بگم می خوامت
شدم اسیر اون دو چشم ماهت
میشد که اون قصه هه پیدا بشه
تو اسمون بازم ستاره جا شه
تو خاطره حرف من و تو باشه
حرف سکوت تنهایی نباشه
حرف سکوت"تنهایی"نباشه
C†?êmê§ |