خسته شدم
از تو و اون لحن چشات خسته شدم دنبال چی می گردی باز می خوای همش ثابت کنی منم اون ادم بده باشه قبول تو راست می گی خاطره هام رو پس بده دیگه برام مهم نیست هر چی که اومد به سرم برام دیگه گریه نکن مگه نمی گی من بدم دارم میرم از پیشوت از همتون خسته شدم همه شدید ادم خوبه منم که اون ادم بدم
من از لحظه مردم خودم می ترسم
که روز مرگم به خودم می لرزم
که ازم می پرسن اینکارا چی بوده
چی حسی بوده یاد من نبوده
من از همینجا که دلم در به درده از عشق
برای بودن از بودن گذشتم
نمی دونم چرا از یاد رفتم
نفهمیدم که دنیا رو شکستم
دلم اروم نداره بی قراره
به یاد اسمون چشمام می باره
گناهکارم می دونم چه کردم
مجازاتم رو می خوام دوباره
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید:
چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟
چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟
اما افسوس که هیچ کس نبود ...
همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...
آری با تو هستم ...!
با تویی که از کنارم گذشتی...
و حتی یک بار هم نپرسیدی،
چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!!
برای تو می نویسم...
برای تویی كه تنهایی هایم پر از یاد توست...
برای تویی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست ...
برای تویی كه احسا سم از آن وجود نازنین توست ...
برای تویی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...
برای تویی كه چشمانم همیشه به راه تو دوخته است...
برای تویی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی...
برای تویی كه وجودم را محو وجود نازنین خود كردی...
برای تویی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است...
... تویی كه سـكوتـت سخت ترین شكنجه من است برای
برای تویی كه قلبت پـا ك است ...
برای تویی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است...
برای تویی كه عـشقت معنای بودنم است...
برای تویی كه عـشقت معنای بودنم است...
برای تویی كه غمهایت معنای سوختنم است...
برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...
روزگاری بسیار پیش از این که شعر مهمترین دغدغه روزها و شبهایم بود به تجربه هایی می اندیشیدم که به من در رسیدن به ماهیت شعر کمک کند و این بود که تجربه های مختلف نوشتن را هر روز سیاه مشق می کردم . این شعر یکی از آنهاست که پیوستگی بی انتهایی با من دیگر من دارد .
شاملوی بزرگ می گوید: " من به این حقیقت معتقدم که شعر برداشتهایی از زندگی نیست بلکه یکسره خود زندگی است "
شاید این شعر هم همین گونه باشد ...
بخوانید و برایم از این تجربه بگویید .
۱- هنوز قاب گرفته انار را آن زن ...
۲- انار حادثه ای سرخ بود روی تنت
انار مثل همیشه نشسته بر دهنت
طلوع می کند از شرق چشمهایت : زن
زنی که شکل گذشته / گذشته از بدنت
و دانه دانه غرورش غبار می گیرد
همان که بسته به دورش ردایی از سخنت
بلوغ آبی او سرخ شد /شرابی شد
درست مثل انار نشسته بر دهنت ...
۳- غروب از لب تو چون انار ترکید و...
که ریخت روی غزل قطره قطره خندیدو...
چقدر توی غزلها قدم زد و رد شد
زنی که : از لب تو - یک انار- که چید و .../
گذاشت روی لبش تا ببوسیش شاید !
به روی صحنه ی چشمت دوباره رقصید و ...
۴- ... و اتفاق سرانجام اتفاق افتاد
دوباره از لب تو / از درخت باغ / افتاد
همان انار که لبهاش سرخ و شیرین بود
رسیده بود / به وقتی که اتفاق افتاد ...
زنی به شکل معما که رد شد از کوچه
- در آن شبی که پر از بالهای زاغ افتاد-
گذشت از بر شیشه / گذشت وقتی که
تلالوی کم مهتاب برچراغ افتاد
و حرف زد و حرف زد و حرف ... ساعتها
و برگهای ترک خورده در اجاق افتاد
۵- نه ! این که حرف کمی نیست : " عاشقم / برگرد "
ببار روی تنم آخرین ترانه ی درد
چقدر رو به نگاهت غزل بمیرانم
ببین انار چه بر شعرهای من آورد ؟!
۶- همیشه حادثه ی سرخ بر تنت باشد ...
مسافر
کفشهای جفت جفت
ابتدای راه بود
چشمهای تو که ماه بود ...
خط کش پیاده رو سپید بود
مانده ام برای خط و ایستگاه ...
کاش می شد آنچه دید بود
من مسافرم
گاه گاه می روم
شاعری مرابهانه کرده است من ن/می رسم
روبروی من نشسته ای
مثل خط ممتد پیاده رو
مولوی است چشمهای بی بدیل تو
آتشم شبیه تو
شمس می شوم بباری ام
پشت ویترین شیشه ای بکاری ام
دور دور دورتر
به من نگاه می کنی
کفشهای جفت جفت را /به پای من گناه می کنی
ای همیشه در عبور
جای تو همیشه توی شعرهام خالی است
دور می شوی تو با غرور
من هنوز هم نشسته ام
ماه روی صورتم گرفته است
من دوباره توی شعرهام بسته ام
سلام به دوستان گرانقدرم . بعداز مدتها از گشت و گذاری در پیچ و خمهای احساسم برگشته ام تا به تجربه در دنیای مجازی نگاهی دوباره داشته باشم . آن هم از آن دست دلتنگیهای که مخاطبش یکی است که کیست !
کسی که گاهی سپید می شود / گاهی متن / گاهی غزل / گاهی مثنوی
هرچه بود بخوانیدم و در دلتگیهایم او را بامن همراه کنید . من پنهانی که دائم از زوایای پنهان قلبم سرک می کشد و باید بودن اورا دستبند بزنم و به زندان واژه ها بیندازم .
اولین دلتنگی بعد مدتهام تقدیم به اوی شماست ...
آرزوی دست نیافتنی ام
بگذار چشمهایت مال من باشد. بگذار آنها را قاب بگیرم تا همیشه در ذهنم زنده بمانی . بگذار آنقدر محکم در آغوش بفشارمت که با من یکی باشی. پر از بوی تنت باشم و خود خود خودم باشی پر از بوسیدنت . بوییدنت و خواستنت
نگذار هیچ وقت کسی به حسمان پی ببرد. به این که کسی تو را از من بگیرد . بگذار خاطره قشنگ چشمهای تو توی لحظه های تنهایی ام من را دلخوش کند .
یادت نرود قول داده ای که نگذاری کسی بفهمد که روزگاری چون منی عاشقت بوده دوستت داشته است .
تو به تنهایی من آمده ای تا دل به دریا بزنیم .
بگذار صمیمانه تو را دوست بدارم . به زیبایی نرمی پر قو روی آب آرام برکه ی قلب من
تو نیستی و در من نفس می کشی
نیستی و نبودنت آزار دهنده است . به مبارزه با خودم برخاسته ام . به مبارزه با منی که پر است از دلتنگی
دلتنگی اش از همه اتفاقها زیادتر شده و دارد از قلبش می زند بیرون . دارم مبارزه می کنم با خواستنت با نبودنت می خواهم خاطره ی تو را به یادها بسپارم به بادها
می خواهم از خودم رها باشم . می خواهم آنقدر دست نیافتنی باشی تا همیشه با تو باشم . روزگار بدی است . وقتی شوق هیچ تغییری نباشد . وقتی کلامت از دستت در برود و بعد نتوانی آن را بازگردانی .
ابراز عشق زیباست اما نپذیرفتن آن زیباتر . نپذیرفتنش پر است از آغوش . از نرمی نگاه . از دستهایی که خاطره ها را می سازند.
نگذار نبودنت آزارم دهد . نگذار عطر تنت را بادها با خودشان ببرند . بگذار فرصتها باقی بماند برای دلتنگی بعد از این نقطه چین ها
اخرين لحظه ي رفتن تو يادم نمي ره
اشكا دونه دونه رو گونه ي من نشسته بود
دلم از جور زمونه خسته بود
وقتي كه تو بوسه هاتو مي دادي
انگاري اتيش به قلبم مي زدي
نوبت من كه رسيد انگاري ديرت شده بود
عشق بي دليل من دست و پا گيرت شده بود
با نگاه تو به ساعت دل من شكست و ريخت
شيشه ي عمر منم تموم شدو هيشكي نديد
تو مي رفتي رو تن برگاي خيس
فكر مي كردم تو خيالت كسي نيست
عمريه چشم به درم منتظر نامه هاي سالي يه بار
من مي خوام ببينمت تو و خدا فقط يه بار
به خدا دلم ديگه جاي شكستن نداره
پيش قلب بي وفات نگاه من كم ميا ره
امان از خوش خيالي در به دري اوارگي
ديگه لعنت مي فرستم به تو لعنت زندگي
C†?êmê§ |